پیر مرد روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داش....
پیر مرد روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت. روزی اسب پیرمرد فرار کرد، همه همسایه ها برای دلداری به خانه پیر مرد آمدند
پیر مرد روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت. روزی اسب پیرمرد فرار کرد، همه همسایه ها برای دلداری به خانه پیر مرد آمدند
یک بار به من گفت :«دقت کن،این روستایی ها هفته ای یک باراستحمام کنن.»خندیدم و گفتم:«برادر احمد،به ما چه مربوطه!»